
چه شد که ظلالسلطان مخرب شد؟
چه شد که ظلالسلطان مخرب شد؟ |اینکه هر سلسلهای آثار و یادگارهای سلسله پیشین را خراب کند، در تاریخ ایران بیسابقه نیست؛ اما دردناکترین و سیاهترین دفعه، آن بود که مسعود میرزا ظلالسلطان، حکمران سیوپنجساله اصفهان، پسر ناصرالدینشاه ، دست به این کار زد. ما در این گفتار به دو موضوع اشــــاره میکـــنیــم تــا به پــس ذهــن ظلالسلطان نفوذ کنیم و ببینیم چرا دست به تخریب مستقیم یا غیرمستقیم پنجاه اثر صفوی زد.
میـــرزاحـــسنخان جــابـــریانــصاری از منشیهای ظلالسلطان بود. او سالهای سال در دستگاه ظلالسلطان خدمت کرد و بعد از وقوع انقلاب مشروطیت، تا مدتی نیز در نظام جدید به سمت منشیگری انجمن ولایتی اصفهان مشغول بود. او چندین کتاب درباره تاریخ اصفهان نگاشته است و ازاینجهت حق بزرگی بر گردن اصفهان و اصفهانی دارد. یکی از کتابهای او «تاریخ اصفهان و ری و همه جهان» نام دارد.
استاد جمشید مظاهری در سال 1378 بخشهایی از کتاب را تصحیح کرده و در کتاب ارزشمندی به نام «تاریخ اصفهان» به چاپ رساند. مصحح با مراجعه به صدها منبع مختلف دیگر و اضافه کردن تعلیقاتی سودمند، تلاش کرده است کتاب مذکور را هرچه بیشتر پربار کند. جابریانصاری در دوران پیری که دیگر نه خبری از ستم و ترس ظلالسلطانی بود و نه از قاجار خبری بود، به نگارش کتاب «تاریخ اصفهان و ری و همه جهان» پرداخت.
او در بیان بخشهایی که به ذکر ابنیه و آثار تاریخی اصفهان میرسد، با کمال تأسف از خرابی پنجاه اثر تاریخی شهر یاد میکند و ویرانی این آثار را نادرست دانسته و از ظلالسلطان و کسانی که در دستگاه او به این خرابیها دامن زده و از آن خرابیها، خانه خود را آباد کردند، نفرین میکند. بااینحال به علتیابی این امر نیز دست زده است.باید بگوییم از میان کسانی که به ذکر علت این روحیه و رویکرد ظلالسلطان در تخریب آثار تاریخی پرداخــتهاند، میتوان گفــت تــحلیــل میرزاحسن جابریانصاری به واقعیت نزدیکتر است، اگرچه جای بحث نیز دارد.
او بیان میدارد که ظلالسلطان بدین خاطر به تخریب این عمارات دست زد که میخواست برادرش مظفرالدین میرزا ولیعهد که بعدا شاه کشور شد، نخواهد هرساله با خدموحشم خویش به اصفهان بــیایــد و بــرای صـــاحــبخـــانه یـــعنی ظلالسلطان مشکلاتی ایجاد کند. نمیدانم تا چه حد این تحلیل میتواند درست باشد، اما این را میدانم که مظفرالدینشاه به گواهی تمامی منابع قاجاری در سفر و حضر رفتاری کودکمأبانه و عجیبغریب داشت.
او به اطرافیانش اجازه میداد هر چه میخواهند بکنند و هر آشفــتگی و خــرابی دلشــان میخـواهد بارآورند. یک شاهزاده قاجاری مثل «احتشامالسلطنه» بهصراحت از این رفتارهای بچــهگانه مــظفرالدینشاه و اطرافیانش پرده برداشته است. او که سفیر ایران در آلمان بود، خاطرات مسافرت دوم مظفرالدینشــاه به اروپــا را به تصویر میکشد که هیئت درباری حدود یکصد نفر بود؛ بهاندازهای که «دولت آلمان پسازاینکه اصل بازدید پادشاه ایران و پذیرایی از او را پذیرفت، در قبول پذیرایی از قریب یکصد نفر همراهان که مرکب از صدراعظم و بعضی از وزرا و درباریان و رجال تا نوکر و پیشخدمت و قراول و یساول و دلقک و روضهخوان و معینالبکاء و امثالهم بود، اشکالتراشی میکرد.
حق هم با وزارت خارجه آلمان بود» (خاطرات احـــتشامالســلطــنه، 1367، ص472). مـــســـلم اســــــــت وقــــتـــی مظفرالدینشاه، برای سفر پرخرج خارجی، اجازه میدهد اینهمه آدم به دنبال کاروان سلطنتی راه بیفتند، برای سفر داخلی مثلا اصفهان چند نفر را همراه خود خواهد آورد. از طرف دیگر چنانکه همین شخص میگوید، شاه در جمع اطرافیان بسیار زشت رفتار میکرد.
بااینحال منابع تاریخی به ما نمیگویند حتی یکبار هم مظفرالدینشاه به اصفهان آمده باشد. چه در زمان ولیعهدی و چه در زمان شاهی. اما حالا این ترس ظلالسلطان از کجا بود؟ من نمیدانم. جالب است بدانیم آنچه مظفرالدینشاه را بهسوی اصفهان جذب کرده بود، این ابنیه و عمارات نبود، بلکه جشنی بود که هرساله در زمان ظلالسلطان در اطراف زایندهرود برگزار میشد و جلوه و زیبایی خاصی داشت.
در این جشن با تختههای محکم، پل خواجو را میبستند که آب از زیر آن رد نشود و وقتی آب به بالا میآمد، با قایقهای زیبا و جشن و سرور در اطراف و وسط آب به شادی میپرداختند. البته این یک جشن دولتی بود و بیشتر سران و حکمرانان حوزه حکومتی ظلالسلطان در آن دعوت بودند.
حالا به تحلیل میرزا حسن جابری انصاری از زبان خودش میپردازیم:«یکی از اسرار نهانی به ویرانی آن پــنجاه عــمارت صــفویه تــقریبا، خصوصاهفت دست و آیینهخانه، شاید آن بود که منهیان نهانی ظلالسلطان در دستگاه ولیعهدی مظفرالدین شاه و بعد به سلطنتش، از بس برای ظلالسلطان نوشته بودند زمان ادارات ظلالسلطان که وصف چراغان و جشن کنار زایندهرود و کشتیرانی و شــناوری شــناگــران، و آتشبازیهای رخشان و سد رودخانه و دریاچه ساختن میان پل جویی و پل خواجو و خیمه افراشتن حکام و پیشکاران و روسای کشوری و لشکری و نوای موزیکانچیان و چند فوج ساخلوی اصفهان در دو طرف رودخانه و شکوه عمارات صفویه به یکماهه اردیبهشت، برای شاه کــــردهانــد و هــمی خــصــوصــیاتــش را میپرسیده، ظلالسلطان متوهم شده مبادا شاه هرساله بخواهد بیاید اصفهان و خواهان چنان جشنی شود؟ لذا پس از مردن مشیر (که مانع خرابی بود و فروش خالصجات و باغات دولتی) گفت عمارات را بهتدریج از میان ببرند.
خریداران باغات دولتی هم از خدا چنین آرزویی داشتند که آن عمارات را برای نبودن آثار خالصگی دولتی و قیمتهای گزافش ریشهکن نموده، مصالحش را صرف خانههای شخصی نمایند» او برای اثبات این نظر یک مثال هم میآورد؛ اینکه حاجآقا نورالله نجفی تعریف کرده است در سال 1321 ق که به حضور مظفرالدینشاه رفت، شاه فقط از این جشن باشکوه و کیفیت آن از او سوال کرده بود. پس شاه بسیار شایق و علاقهمند بوده است که در چنین جشنی شرکت نماید (جابری انصاری، 1387، تاریخ اصفهان، ص 159).
چنانکه در ابتدای سخن گفتیم پس چرا مظفرالدینمیرزا و سپس مظفرالدینشاه یکمرتبه هم بار سفر اصفهان نبست و راهی این شهر نشد تا هوس کودکانه خود را جامه عمل بپوشاند؟ او که سه بار راهی اروپا شد و سفرهایی سه تا شش ماه به آن قاره داشت، چرا به اصفهان نیامد؟ لابد مظفرالدین شاه مانند پدرش هرساله سفری به مازندران یا مشهد داشته است، چرا اصفهان و جشن زایندهرود را از قلم انداخته است؟ آیا سیاست تخریب ظلالسلطانی در این میان مؤثر بوده است؟ واقعیت هرچه بود و انگیزه ظلالسلطان هر چه میخواهد باشد، ضربه اساسی و نهایی را اصفهان خورد که از پنجاه اثر مهم و تاریخی خود به خاطر این ترس و نگرانی موهوم محروم شد و امروز باید آنها را در کتابها جستوجو کند.
اگر به نقشه صفوی اصفهان نگاهی بیندازیم، در دو طرف خیابان چهارباغ دهها باغ زیبا صف بستهاند که همگی سردری به سمت خیابان دارند و داخل باغ نیز یک عمارت کلاه فرنگی جهت نشستن و تفریح وجود داشته است. تقریبا همه باغها همین طرح را داشتهاند. علاوه بر باغهای چهارباغ، باغهای دیگری نیز در اینسو و آنسوی شهر بود که به دلیل فراوانی و نیز گمنامی، اکنون از آنها یاد و خاطره چندانی باقی نمانده است.
جریانی در دوران قاجار (ناصری و مظفری) اتفاق افتاد که این باغها را از بخش دولتی منتزع و به بخش خصوصی واگذار کرد. نتیجه هم روشن بود: همه این باغها رو به ویرانی رفتند.ماجرا از آن قرار بود که از اوایل حکومت ناصرالدینشاه، موضوع خرابی املاک و باغهای دولتی و عدم توجه مسئولان بدانها موردتوجه دربار قرار گرفت. بهقول جابری انصاری «شاه در سفرهای خود به داخله مملکت از دور هر قریهای را میدید ویران است، میفرمود: این خالصه دیوان است! و هر محل قلعه و سکنه و آبادی داشت میپرسید: ملک کیست؟ و یقین داشت اربابی است … خالصجات چون از دولت بود و مصارف را دیوان قبول نمینمود و طبعا دلسوز نداشت، از آه و ناله حکام در خرابی و کسرمالیات به ستوه آمد»(جابری انصاری، 1378، تاریخ اصفهان، ص 37).
دولت راههایی را پیمود تا سرانجام تصمیم به واگذاری آنها گرفت. در ابتدا موضوع مقدار مالیات هر روستا را بهطور دقیق مشخص کرد. راجع به خالصه اصفهان در وقایع اتفاقیه میخوانیم «چون سابقا همهساله دهات خالصه اصفهان ممیزی میشد و بدین واسطه رعیت خالصه دلگرم و آسوده نبودند و خالصه آباد نمیشد» پس اولیای دولت تصمیم گرفتند تا مالیات دیوانی هر یک از دهات خالصه را مشخص کرده، سرخط بدهند تا «رعیت بداند که در عرض سال چقدرمنال دیوانی باید بدهد و بعدازآنکه دانست البته سعی در رعیتی و زراعت مینماید» (وقایع اتفاقیه، ش32،14 ذیالقعده 1267). اما گویا این روش کارساز نبود. پس دولت تصمیم گرفت این املاک را بهصورت محدود به اشخاص اجاره بدهد تا مستأجر خود به آبادانی روستا بیندیشند.
دوازده سال بعد راجع به اصفهان آمده است که شاه بهموجب فرمانی خالصجات اصفهان را به مدت پنج سال به افراد معتبر اجاره میدهد و این کار را بر عهده دبیرالملک نهاده است (دولت علیه، ش542، 18ذیالقعده 1279). اما دو دهــه بــعد ناصرالدینشاه تصمیم جالبتری گرفت که امروزه به آن «خصوصیسازی» میگویند. او تصمیم گرفت املاک و اموال دولتی را به اشخاص و افراد واگذار نماید. صدراعظم او امینالسلطان که برای پرکردن کسری خزانه به دنبال راهی بود هم شاه را بدین کار تشویق کرد. چنین شد که فرمان مخصوص برای فروش املاک و باغها به اصفهان رسید، اما در چند سال نخست، وزیر با تدبیر ظلالسلطان، یعنی مشیرالملک انصاری این سیاست را اجرا نمیکرد و میگفت «ناصرالدینشاه چه حقی دارد املاک دولتی را بفروشد؟این امـــلاک اعـــتبار دولـــت اســــت» (جابریانصاری، 1378، تاریخ اصفهان، ص 37).
اما با مردن این شخص اوضاع برگشت. چنانکه «غربای ولایات و بیمایگان جسور که بیم کسور و باقی دیوان نداشتند، متوکلا علیالله، از همه پیشقدمتر، قسمت مهمی از املاک مرغوب را بردند. بعد حلاوت زراعت به مذاق شاهزادگان و علما و اعیان و کسبه بازاری و بازرگانان رسید» (همانجا)جلال همایی هم در توصیف این وضعیت غارت و «بخوربخور» میگوید «آن ایام مصادف با بحران خالصهفروشی بود. علیالخصوص در اصفهان که قرا و قصبات عظیم از قبیل ریز، مبارکه، قهجاورستان، فارفان، خاتونآباد، سین و گرگاب و امثال آن و همچنین باغهای بزرگ مشجر مجلل صفویه را که پارهای از آنها تا هشتاد جریب شاه یعنی هشتاد هزار ذرع مربع مساحت داشت، در مقابل ثمن بخس که حداکثرش معمولا تقدیم کردن یکصد اشرفی معادل صد تومان بود، نقد میفروختند و اعیان و اشراف و رجال و معالأسف مابین ایشان جماعتی هم از روسای روحانی بودند، همچون کرکسان گرسنه که به جیفه درافتاده باشند …
بدیهی است هر کس بیشتر به دستگاه حکومت وقت راه داشت، بیشتر استفاده میکرد» (همایی، مقدمه دیوان طرب، ص 128). کار بدانجا کشید که طمع به املاک خصوصی مردم کرده و سالها اصفهانیان گرفتار دعواهایی ازایندست بودند. این جریان در دوره مظفرالدینشاه بهغایت رسید؛ بهطوریکه در این زمان دیگر املاک خالصه سودآور در اصفهان باقی نمانده بود. این امر برای ظلالسلطان که تصمیم بر خرابی عمارات صفوی گرفته بود، بهترین بهانه مینمود تا با فروش این عمارات بهشرط خرابی به هدف خود برسد؛ چنین شد که «باغ تخت، شمسآباد، فتحآباد، نمکدان، باغ کومه، باغ طاووس، عمارت جهاننما، آیینهخانه، هفت دست و غیره و غیره و تمام را بهعنوان خالصه در زمان خالصهفروشی به جزئی تقدیمی از دولت خریدند و خراب کردند» (مجدالاسلام کرمانی، سفرنامه کلات، ص 130).
حیرت آنجاست که ظلالسلطان خود نیز از فروش خالصجات اظهار نفرت میکند «از ولایات یک پول نمیرسید. مخارج دولت هم بهجا، روزبهروز هم زیادتر میشد. از راه لقبفروشی و منصبفروشی وزرای باتدبیر آنچه توانستند مردم احمق را چاپیدند و دین و دولت را بدنام کردند و خود را بدنام ابدی. به خیال فروش خالصجات افتادند. این دیگر یک بلایی بود عظیم و نگفتنی. آه آه آه! دولت را گدا و ذلیل و ملت را هبا منثورا کردند. البته ده هزار پارچه ده به اسم خالصه دولت دست رعیت جزء بود. شاید بیست کرور رعیت از این راه نان میخوردند. املاک را بنای فروش گذاشتند. به ثلث و نصف بها. بلکه به هیچ. بهمرور املاک مردم را هم فروخته املاک از چنگ رعیت جزء به در آمد» (خاطرات ظلالسلطان، ج2، ص683).
این ماجرا در اصفهان سالها تا دوره پهلوی بیثباتی زیادی در مالکیت پدید آورد و خرابی زیادی به عمارات و باغات دیوانی و کشاورزی منطقه زد. اما آنچه در این مقال موردتوجه است آنکه بسیاری از باغات اطراف شهر به اشخاص حقیقی واگذار شد و بدین طریق راه نیستی و نابودی را پیمودند./ عبدالمهدی رجائی/تاریخپژوه و نویسنده
منبع: روزنامه اصفهان زیبا
- مدیر سایت
- تیر ۱۰, ۱۳۹۹
- 390 بازدید